بگذار تا شيطنت عشق چشمان تو را بر عرياني خويش بگشايد
تو
را دوست دارمI
love you
نه تنها بخاطر آنچه تو هستي Not
only for what I am
بلكه
بخاطر آنچه كه من هستم But
for what I am
وقتي
كه با توام what
I am whit you
تو را دوست دارم I
love you
نه تنها بخاطر آنچه تو از خود ساخته أي
Not
only for what you have made yourself
بلكه
بخاطر آنچه كه از وجود من مي سازي
But for what you are making of me
تو را دوست دارم
I
love you
بخاطر آن بخش از وجودم كه تو در من پيدا كرده أي
For
the part of me that you bring out
تو را دوست دارم
I love you
كه
مرا ياري كردي تا از چوب هاي خشك
زندگي يك پرستشگاه بسازم
Becouse
you are helping me to
make of the lumber of my life
نه يك ميخانه
Not a tavern but a temple
و از كارهاي روزانه نه يك ملامت
بلكه
يك آواز بيافرينم ...
Out
of the works of my everyday not a
reproach but a song …
Mary Carolyn Davies
یک سنت
پسر كوچكي، روزي هنگام راه رفتن در
خيابان، سكه اي يك سنتي پيدا
كرد. او از پيدا كردن اين پول ، آن هم بدون هيچ زحمتي، خيلي ذوق
زده
شد. اين تجربه باعث شد كه او بقيه روزها هم با چشمان باز سرش را
به
سمت پايين بگيرد و در جستجوي سكه هاي بيشتر باشد.
او در مدت زندگيش، ٢٩٦ سكه ١ سنتي، ٤٨ سكه ٥ سنتي، ١٩ سكه ١٠
سنتي، ١٦ سكه ٢٥ سنتي، ٢ سكه نيم دلاري و يك اسكناس مچاله شده يك
دلاري پيدا كرد. يعني در مجموع ١٣ دلار و ٢٦ سنت. در برابر به
دست آوردن اين ١٣ دلار و ٢٦ سنت، او زيبايي دل انگيز ٣١٣٦٩ طلوع
خورشيد ، درخشش ١٥٧ رنگين كمان و منظره درختان اف را در سرماي
پاييز را از دست داد . او هيچ گاه حركت ابرهاي سفيد را بر فراز
آسمان ها در حال ي كه از شكلي به شكلي ديگر در م ي آمدند، نديد .
پرندگان در حال پرواز، درخشش خورشيد و لبخند هزاران رهگذر، هرگز
جزئي از خاطرات او نشد.
<<back
|